محل تبلیغات شما
28 بهمن 1390 بود كه پدرم را براي عمل ديسك مهره هاي ستون فقرات در بيمارستان پاستور قزوين بستري كردم يك ماه تمام سركار نرفتم وتمام مدت به پاس مهربانيهاي بي حد وحصرش كنارش بودم . نهايتا نزديك عيد بود كه ترخيصش كرديم وبا كمك ياجناقم شهرام اورا به خانه من برديمش. تا 13 فروردين پيش ما ماند و 14 بايد به سركار ميرفتم پس با هم وهمراه با دختر وهمسرم راهي الموت وخانه پدري شديم . حالش روز بروز بهتر ميشد تا اينكه يك روز.(چيزي كه قرار است من بدانم تا روز انتقام)

نهايتا شب 21 فروردين 91 كه از درمانگاه معلم كلايه به خانه آوردمش با قاشقش كته ماست را با لذت به او دادم وخورد. و دقيقا ساعت 20 و36 دقيقه وقتي داشتيم اخبار شبكه 2 را نگاه ميكرديم پدرم را صدا زدم ولي صدايي نشنيدم وفهميدم با خيال راحت در خانه خود و در بستر خواب هميشگي اش چشم از اين دنيا فرو بست .

پدرم بزرگ بود.بزرگ زندگي كرد ولي تنها مرد حتي مراسم تشييع وتدفينش ساده وبي آلايش بود.

روحت شاد مرد بزرگ زندگي ام. وقتي رفتي دنيايم را با خودت بردي وجهانم را تيره وتار ساختي .

محرم 1398 شهر معلم کلایه

گیاه کمر گل -کپر گل- کاپاریس

روزهاي سخت زندگي (قسمت سوم)

كه ,خانه ,زندگي ,پدرم ,روز ,سركار ,به خانه ,بزرگ زندگي ,پدرم را ,را با ,بود كه

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

نوحه بندرریگ