محل تبلیغات شما
جمعه 21 آبان سال 89 بود. بعد از گذشت ده ماه از فراغ مادرم هنوز لباس تنم مشكي بود .طبق معمول آخر هفته ها در قزوين وكنار دختر وهمسرم بودم ./ان روز آزمون ضمن خدمت داشتم در دبيرستان علامه جعفري قزوين كه صداي زنگ گوشي مرا بخودم آورد. با جناق برادرم آقاي حدادي بود كه همكارخودم هم بود. گفت كه رضا با پرشياي سفيدي كه سه روز بود خريده بود تصادف كرده وحالش كمي بد است ولي بعد از چند ساعت دلهره واضطراب كاشف به عمل امد كه برادر خانمش پشت فرمان بوده وتنها چيزي كه بعنوان آخرين تصوير يادم ماند چهره بيجان و بينفس برادرم بود كه از برانكارد آمبولانس به داخل بيمارستان شهيد رجايي قزوين كشيده شد وديگر هيچ چيزي نفهميدم .برادرم را در 33 سالگي ودر شب عيد قربان سال 89 قرباني كردند .

يادم نميرود وقتي باهم براي فاتحه به سر مزار وخاك مادرمان ميرفتيم اوبر روي هر قبري از پايين تا بالا فاتحه ميخواندودل پاكش هميشه ورد زبانها بود.روحت شاد ويادت هميشه گرامي پاره تنم

محرم 1398 شهر معلم کلایه

گیاه کمر گل -کپر گل- کاپاریس

روزهاي سخت زندگي (قسمت سوم)

كه ,قزوين ,برادرم ,روز ,هميشه ,تنم ,بود كه ,سال 89 ,بعد از ,شد وديگر ,داخل بيمارستان

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها